سلام،

و اما انسان باید چه کرد. زمانی که باید دید و شنید و این شعر برای شنیدن نیست برای دیدن و نظر دادن است!

دل را گِل نکنید شاید انتظار معشوق به نگاهت دوخته!
شاید در دور دست ها منتظر یک لبخند!
دل را گِل نکنید و کَل کَل نکنید! شاید منتظر عشق تو در راه تو جان بدهد!
دل را گِل نکنید شاید با کشیدن لبخند بر قاب تصویر! غم ز چشم رخ یارت باز شود!
دل را گِل نکنید
گِل اگر گِل باشد ته دل خواهد ماند و من بیچاره هر کجا برم دل من گِلی خواهد بود!
دل را گل نکنید!
شاید در دور دست ها کفتری عاشق پیشه، بغلِ رود پر اب گریه ها میکند!
دل را گِل نکنیم!
نه تنها نکنید، گِل نکنیم
شاید آن رودی که نیما گفت! بغل آن آبادی، جشن عروسی برپاست! و شامش ماند که چگونه باید با آبکش، برای عروسی پسرِ کدخدا آب آورد!
اصلا گِل نکنید!
شاید در کنار فرات، خیمه ها بر پا شد و علمدار به دنبال آب!
حال که اینجا رسید! گِل شو ای جان که همه روز و شب، دل ارباب در آن بستر خاک، بی کفن شد! و عجب خاکی است!
اصلا گِل نکنید چه رخ یار و چه در این دشتِ بلا ! و ابابیل کجاست! و چرا نمیبینند حرمت خانه خدا میشکنند! در همین نزدیکی، یمن و غزه و سامرّا!
تورو خدا گِل نکنید!